هرشب به خوابهای من سرک می کشد آغوش ِ باز ِ خیال دلکش تو ومن مشتاقی مهجور…
چه سرنوشت غریبی داشتیم تا آمدیم مهر را درک کنیم پاییز آمدو به جانمان آذر زد برگ…
پرسه درهوای بیقرار ییلاق رشک من درهوای تو وثانیه هایی که همنفس با تو نفس می کشم…
نوک این قلم را از گلوی واژه های من بیرون بکشید قسم به بی گناهی واژه ها…
نفس می کشد دستهایم بارانت را این روزها چقدر مثل درخت، برگریزی چقدر شاخه هایت بوی انار…
زمستان آشنای دوری نیست که آمدنش ناشناس اتفاق بیفتد زنی ست با لباس حریرسپیدی به تن که…
بگذار بباریم بی امان شبیه روزهای بارانی تا آغوشهایمان بوی نم بگیرد ولبخندهایمان تاول بزند بگذار حمله…
باغ انار شیربهای خوبی های توست در ازدحام پنجره های روبه زندگی حالا که نقش مقدس آدمیت…
شعر دست مرا گرفت “آمده بودم که بروم “ وهنوز چشمهای تو را که بیاد می آورم…
“هنوز بوی اسپرسوی تو درمغز من راه می رود “ وطعم تلخ آن دلم را چنگ می…