پناهگاه چشمهایم آشیان نگاه اوست درست همین نزدیکی لابلای ابرناکی شعرها کمی آنسوتر از آبادی نسیم که…
نوروز چند صباحی دیگر از راه می رسد وتو که نیستی من بهاری نخواهم داشت #علیرضا_ناظمی 2
ما درامر محالی قدم زدیم واتفاق ناممکن رخ داد شب در چشمانمان فرو نشست کرد ودر رجز…
تو رفته ای از کوچه دلم من هرغروب گریان لبخندهایم را شعر می کنم حرمان درد غریبی…
دهانم بوی واژه های حضورت را می دهد وبا نسیم آمدنت دکان غم ها تخته می شود…
جهیدن باد در آغوش تو غوغای دامن وشالت رقص دلبرانه انتظار چشم های بسته تو گل های…
و من چقدر به هوای ابری آنسوی شیشه ها حسادت می کنم وقتی با تو به اشتراک…