تو حق داری از من دلخور باشی دلت که تنگ می شود قهر می کنی تا من…
مادر شکیبا پدر صبورانه هر دو آستین رنج به دندان گرفته گریستند و زیستند وحالا من دلخوش…
به مادرم گفتم: چرا غم بی صدا می آید اوگفت: به همان دلیل که مارا قانع…
از سرزمین نور آمده بودی با گیسوهایی مشوش سربه زیر مثل همیشه نگاهت همه تن تکاپو وجودت…
در کوران روزهای درد حمایت تو همیشه توشه راهم بود من شبیه مسافری غریق توهمچون ناجی از…
آمدی از مسیر شب چراغ به دست ودربازتاب باور ستاره ها هاله ای از نور شدی که…
خورشید تابنده درختهای سریه فلک کشیده سایه های گسترنده همه ایستاده اند تا جملگی یک چیز را…
دل آشفته در نازکای خیال گره زده دیده را به زمان ودر نگاه غمبارش چه تاسفی عمیق…
درگذر زمان رنج بردیم و گونه هایمان ترشد به داغ سهم ما چقدر از این زندگی غم…
در زلالِ آینه، حسرتوار به غمزهی شیرین — اشارههای نگاهت محتاجم #علیرضا_ناظمی 2