دست دردست هم باران را رصد می کنیم با چترهایی لبریز مهر وگام هایی که ما را…
بوی پیراهن تو را دوست دارم آن عطر بی مانند وچقدر حریصانه دل به دلش می دهم…
درخامی بسر شد روزگارمان شبیه چنارها ی کنار خیابان جا مانده از قافله ی جاده ودر شهر…
پروانه وار برمدار تو می گردم ومی گردم ومی دانم دلتنگی هایم به خانه تان سرک می…
آغاز بهارینه ی زیبایی هاست لبخندت مرا به دلکش آن آفتاب عالمتاب مهمان نمی کنی ؟ #علیرضا_ناظمی…
لبخند زدی دلم ریخت داشتم آخرین کوک را محکم می زدم تا گره کور نشود دوک ها…
درحیرتم از آهی بلند که آرام رخنه می کند درسطرهای طولانی شعرم من تنها عاشق او بودم…
از تاریکی این روزگار پراکنده پناه می برم به سمت تو جایی حوالی روشنایی دربستر عاشقانه های…
بگو… کی ؟ چه وقتی ؟ چه زمانی ؟ فرصت داری ؟ برای گردش بیرون برویم با…
سه گام مانده تا من برسم به اوج خوشبختی ودرآیم از روزگار واپسین درد سالهاست چله نشین…