به استقبالش در چشم به راهی آغوشی رنگ از رخسار پریده چکاوکی غزل شد با گریه های…
در من چه آتشی نهفته دامنت که تبسم جاری خیالهایت به بستر هر شبم تندبادی می افکند…
سهم ما از زندگی همین شاعر شدن بود برای من تنها تو ماندی میان خیل واژه…
تو رفتی که برگردی من خیلی وقت است برگشته ام مثل موسی از نیل مثل یوسف از…
بوی عطر صبحگاهی تو از سمت جاده می آید باید نفس کشید هوای دلبرانه تو را بوی…
تلاطم دستهایت در آغوش باد تدارک ژرف نگاهی بود لبا لب از فهمی به بزرگی یک لذت…
در آسمان وجودی من شبیه ماه طلوع می کنی شامگاهان که دربستر ذهنم کوهی از غم ها…
در قالبی جدید چون انار گرداگرد شاخه ای در زمستان چشم می پالایم زندگی را از روزن…
رقص باد در هوهوی قدم های تو توسن سرکش گام هایت و نسیم خنکای عطر لبخندت…
جهانم ؛ واژه واژه ی چشمهای توست دلسپرده ام به لهجه ی ناز لبخندت سالهاست تردد من…