همیشه تو پنهان بودی در رمزآلود بغض من در سکوت شعرهایم در فریاد چشمم در تپش…
فهم عمیقی ست درخت شدن درست مثل آبتنی در تشت خورشید در پاییزی که باد از کوچه…
در قهقرای کودک درونم مستانه ی نگاه تو هنوز آتش می افروزد به لبخندهای مکرر به غمزه…
پاییز به مرز هشدار رسید می خواستم ادامه دهم اما نشد هشدار در پی هشدار ومن در…
بر شاخساران بی برگ رؤیا نشسته ام به تماشا زلال عطشناک آرزو را در آفتابگیر حوصله چشمانم…
تا ماه قد کشیدیم آرام بی صدا من در تکاپوی تفاهمی تو در بیدار آرامشی وحالا سالها…
مرا دیوانه می خواهی صبرم را برده ای ایمانم را به تاراج دلم را به اسارت وحالا…
آفتاب طلوع می کند در رگه هایی از گره های بوطیقایِ بلند سلطنتت وزرا آرزو به…
شبیه دیرک کنار دیوار دست های سخاوتت انقلابی شدند برای رهایی از حصر استبدادهای قد برافراشته تا…
دستهایم گل می چینند از پیراهن شب من طلوع صبح را در حنجره زمان جستجوگرم خوشه های …