این روزها چقدر دیر به آینه سرمی زنی
فراموش کرده ای
خودت را
مرا
به تماشا برخیز
از هیأت خانه نشینت به درآ
از دوردست ها دست مرا بگیر
غم را حاشا کن
به دشمنی از حقدهایت حرف نزن
رجز ِ غمناله نخوان
درد را سترگ چون کوه نبین
استقامت را به شکیبایی همیشه ات
پیوندی محکم بزن
از ابریق رحمت جرعه ها سربکش
من می دانم در سینه تو چکاوکی تنهاست
وبر شانه هایت سوز اندوهی شروه خوانی می کند
به تهی دستی ات فکر نکن
چالشی که در باور تو رخت می شوید
سرآغاز رویشی ست مملو از باور
که عاشقانه های جهان را
ترسیم خواهد کرد
بیشتر از نمک گیر
دلدادگی هایت…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها