چایی من وقتی یخ می کند
چشمهایم تا بیخ گوشواره ات تیر می کشد
تو درجایی آنسوتر از من
من درجایی آنسوتر از تو
واین مسأله کمی نیست
در ساعتهای مبهم
وقتی که من
قرص هایم را فراموش می کنم
با ولع اشتیاق تو قورت بدهم
تفکیک جنسیتی صورت گرفته
آه به معرکه جنون راه پیدا کرده
ودست ماه را بسته نگاه داشته
تراژدی بی حوصله ی رستگاری
وآهنگ غم می نوازد
نی لبک هرزه ی دقایق
تا سرما تا مغز استخوان آدمی
ریشه بدواند
و من دوباره راهی شوم
درکسوت عاشقانه های مدام این سر بازار
به جایی که به آن تعلق دارم
تو چایی بیاوری
با تم قهوه ی تلخ درباری
ومن هنوز درشوک این اتفاق
چنگ بزنم به جدارهی کتاب های صوتی
وقتی حواس پرت
دل می دهم به عناوین سرمقالهی
واگویه های تو
روی موج آرامش
آنجا که نگاه تو حاکم است
بر فرضیات جهان
و از تپش می ایستد
پای بیقرار فاصله ها
ومن چقدر خوشبختم که باتو
سایه ی مهربان خواسته هایم را
به اشتراک می گذارم
بی هیچ دغدغه از
پایانی غمناک…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها