به دختری فکر می کنم
که چشم به چراغ امامزاده دارد
با گونه هایی ملتهب
وشبهایش را زیر نور ماه
نذر سجاده کرده است
در بی تابی روزگاری که
سهم او را تنهایی رقم زده
با چشم های خیسی که
باز تا نیمه شبها باز است
و درگرگ ومیش سحرگاهان
وقتی پنجره ها گُر می گیرند
نفس هایش را در زوال تاریکی
به هذیان باد می سپارد
تا شاید بختش گره بخورد به پاگشایی
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها