صندلی گذاشتم
وروبرویت نشستم
برایت قهوه آوردم
چشمهایت را مشایعت کردم
به پنجره نگاه می کردی
غرقه در توبودم
و خط چشمِ آبیت
که مرا هوایی می کرد
با گردن آویز زیبایت که
دل مرا می برد
و یقه هفت سفیدت
که با آن، صد عکس یادگاری دارم
و موهای پریشانت که گویی
ناچار به تِل آویزان شده بودند
من غرق درتماشا
می نوشیدم شب را از موهایت
وصدای زنگی که مرا میخکوب کرد
وتویی که…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها