شاهکار خلقت ؛تویی بانو
با آن نگاه محزون دخترانه ات
حوالی شامگاه چشمهایم
و رد نگاه تو که ورود کرده به انتهای کافه
بی صدا،یکرنگ ،خالص
از دهان واژه ها بلند است نامت
وحوالی گردن آویز تو چشم می چرخد
درست جایی که
خط به خط خط چشمهایت
مژده دارند کامرانی را
برای لحظه ای برگرد
وفضا را معطر کن به عطر نفسی
تن به تن به جنگ دستهایم بیا
آغوشم را آغشته کن به
تماشا
حالا که ولوله درجان من انداخته
گیسوهای بلند خرامانت
و راز پوشی دارد
سیاهه های سپید نوشته ی من
از آن حَظ
از آن رؤیت
ودردهایی که
یک به یک ،بی صدا
در دَم چکامه شدند…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها