به کافه های شهر سرمی زنم

با سری پر از شعر

ودرمن هنگامه برپا نمی کند

طعم هیچ قهوه ای

مگر قهوه های تو که

با آن

 حس قشنگ ودوست داشتنی دستهای خیالت

در جان ولوله برپا می کند

هر روز عصر

شبهنگام

وگاهکاهی که

خستگی از کالبدمان بالا می رود

چقدر راحت زایل می کند

رنج نشسته بر تن را

آن افسونگر همیشگی

با آن لبخندهای ناب ناب ناب

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: