در من چه آتشی نهفته دامنت

که تبسم جاری خیال‌هایت

به بستر هر شبم

تندبادی می افکند

از امید

با امید

به وقت امید

تا شعله های اشتیاق من

چاروق به سر دوشادوش درد

شانه به سر بکشد

آه های … آهسته ات را

نگفته پیداست

راز عطشناک این آلودگی گناه

از همان نگاه اول بود

من در تردد تردید کلمات

 در حصار توسن سرکش گام های تو

 درنگی داشتم تا از واگویه هایم

لبخند بخوانی

ماه هاست دارم در پرده خوانی ها

به نامت قسم یاد می کنم

تو همانقدر فراوانی که من اندکم

وچقدر دستم تهی ست تا لبریز بودنت را

در این ایجازهای سپید توانی داشته باشم

تا شعر کنم …

غمگینی

 و راز این دلتنگی

و سکوت را

تنها من و تو می فهمیم

تازیانه هایی شبانه

و داغی به بزرگی کهکشان راه شیری

#علیرضا_ناظمی

5

برچسب گذاری شده در: