درهوای بی پایان تو
شبی به سحر رساندم
ماه بود و رؤیای ناتمام من
خیزش شب در حدقه چشمانم
و حقد اشکهایی که
تا کوچ کوچه باریدند
در تماشای پاییزیِ
سقفی که از تو
خبری به پلکهای خسته ی من
و پنجره بازِ شب بدهد
هنوز پلکان وحشی خانه
نفس می کشد
آرام حضورت را…
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها