ما خواب بودیم
وناف ما را به صدقه سری خوشبختی
کنار آیینه ی بخت با گلهای خرزهره بریدند
آفتاب درکرت های حوالی جوانی مان پیچید
پشت سرمان کف زدند، جیغ کشیدند
امان ازاین مردم
وحالا سالهاست گوشه ی این مزرعه ی لم یزرع
کز کرده است عاطفه مان
زبانمان جز به شعر نمی چرخد
ودیوانه شده است کودک درون مان
که هنوز میل بزرگ شدن دارد
وهوایی است درهوای
دوست داشتن کسی
از صمیم قلب
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها