تو در نفسِ نخستینِ من بودی

و من پیش از نفس، عطر تو را می‌دانستم

این را زنی گفت:

 که هنگام تولد

به دیدار مادرم آمده بود

پیشانی‌نوشتِ من را می‌خواند

همان‌جا که ستاره‌ها عشقِ ما را نوشته بودند

دست‌هایم را مثل نقشهٔ گنج باز می‌کرد

و در هر خط، ردّ پای تو را می‌جست

از تو گفت :

و دست‌هایم‌که به سمت تو می‌دوند

از معاشقه سخن می‌راند

و من نوزادی بیش نبودم

از این همه

عشقِ نوشته

در جانم

می‌ترسیدم

حالا درست زمانی

که حتی مادرم نیست

من درخطوط کج و معوجِ دستانم

 عشقِ را می‌خوانم

حالا هر خطِ دستم

رگی از عشقِ توست که در من جاریست

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: