هر شب

با سپرِ صبرِ ستاره‌ها می‌آید

و مردمک‌هایم

دو پاسبان‌خواب آلوده ی حریص

در رزمگاهِ نگاهت

به کمینِ نورِ تو خفته‌اند

زمان

تنگ‌تر است از گذرِ نفس

و من

با هر تپش

از عشقِ تو

درکوچه های مهتاب شب

آرام،می‌خرامم

یکه و تنها…

حرفی بزن!

کلامت را همچون

سکوت نقره ای ماه

مثل نسیمِ نیمه‌شب

بر آتشِ بی‌قراری‌ام بپاش

تا شعله‌های آرزو

در سینه‌ام زنده شوند

دستت را به من بده

این ریسمانِ روشنِ امید ِ دلِ خسته‌ی بیقرار را

و نامم را

چون آوایِ رود ستاره های‌درخشان

در تاریکی زمزمه کن…

تا صبح

پروانه‌وار

دور از هر رنجِ جبریِ جانکاه

دورِ نورِ وجودت بگردم

و در تنگنایِ زمان،

فریادِ عشقت را

تا آسمانها جار بزنم …

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: