چشم‌هایم

دو کلاغِ تشنه‌اند

بر شاخه‌های تُنُکِ سکوت

منقار می‌زنند به حروفِ ریخته

از سبدِ واژه‌های شکسته

و واژه‌ها

ورقه‌های زبرِ سمباده‌اند

که گلویم را می‌سایند

تا صدا، خونی شود

در رگ‌های تاریخ

ناسوتِ تو:

قفس‌های خالیِ ایستگاهِ قطارند

در گذرگاهِ باد

که آوازِ مسافرهای گمشده

در آنها جا می‌ماند

مثل برگ‌های پاییز

روی ریل‌های زنگارگرفته

دال‌ها

سنگ‌ریزه‌های داغی‌اند

که به دریاچه می‌اندازمت

و موج‌ها

کفِ خشمِ حرف‌های ناشنیده را

به صخره می‌کوبند

سکوت

مارمولکی ست

روی دیوارِ ترک‌خورده‌ی زمان

رازها را می‌لیسد

با زبانِ چنگال‌دارش

و لبخندت

گل‌های وحشی‌ست

در شکاف‌های خشت‌های بی‌حرفی

که یک‌باره

همه‌چیز را فاش می‌کند:

رازِ عاشقانه‌ی ما

گرده‌ی زردِ پروانه‌هاست

بر جامِ سفیدِ سحر

و رنگین‌کمانی که می‌بافند

از اشک‌های قدیم

تا فرداهای بی‌باران…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: