ناگفته پیداست
تو
در هوای بهارینهی نگاه من
گیسوهایت را
بر شاخسارِ شب میآویزی
و آغوش من، کوله باری میشود
پر از آوازِ پروانههای بیبال…
تا در بستر آفتاب، دلت
با سایههای طلوع همآغوش شود
و پلنگ چشمان تو
چنگ بزند به ریسمانِ مهتاب
تا سقفِ شب را
با شاخههای روشنِ خیال بشکافند
به امید صبح سپید وصل …
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها