آمدنت، پس از فصلِ رفتنها
در شبی رخشرَوانه از شیهههای بیقرار
در چشمبندِ عشق، که از پرواز میترسد
پای چراغانِ تاریکی
اشکخندههای گمشده…
و آواز جیرجیرکها…
(مکثـی، به درازای شبـ/تـا)
در پیشخوانِ سکوتِ سپیده
تا ناممکنها
بال بگشایند
و آنگاه ماه
بر شاخههای مهر، میوهی نور شود
وقتی که پرندهٔ سوختهی من
در حلقه ی فریادِ خاموش
تـا میخواند…
و میبالد
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها