برای بستن ESC را فشار دهید
شب را بهخیال خاموشی
خالهای لبت
که مرا
در بستر درد انداخته است
به صبح میبرم
_بهوقت ساعت ایستادهی اتاق _
با کولهباری از مرهم
تا بامدادان دوباره برخیزم
از بوسههای توأمان تو
توأمان
بهقدر قوت بازویی
جان بگیرم
برخیزم
درد را شقهِشقه کنم
و در مزهِمزهی آغوش مُلتهبم
تو را بریزم…
بر سیمای خسته ی شهر
عطری از یاد تو بپاشم
و گلآذین کنم
محله را
کوچه را
تا در هوای نگاهت
آفتاب اردیبهشتی
کِل بکشد
و من از بستر شکوفههای زخم
برخیزم
به پاس آمدن دوبارهی دخترِ مغرورِ
بامداد رحیل
و باز شادمانه
محله را
با گُلِ یادت بیارایم
زمان میدود و من
میانِ تکرارِ ثانیهها
زخمهای کهنه را به باغ تبدیل میکنم…
منی که هنوز
ایستادهام بیپروا
و در آستانهی بیرحم فصلها
ریشه میدوانم در سنگ …
#علیرضا_ناظمی
سایر نوشته ها
سایهی شوم ساعت شنی
نوشته بعدی
آواز بی وقفه
نوشته قبلي
https://shorturl.fm/a0B2m