خیلی طولانی حرف نمی زنم

وسعی می کنم

وسط خاطره هایت مردی باشم

 که بتوانی رویش حساب کنی

دغدغه هایت را به گوشش بخوانی

با چشمهایش

ابری احساست رابه اشتراک بگذاری

وآرامشت را

از واژه های کلامش بدزدی

گرچه هوای روزگار بارانی ست

وسیل غمها دوشمان را زخمی کرده

اما دستهایش شاید بتوانند

گرد ملال ازشانه هایت بتکانند

ولبخندش چاره هر غم تو باشد

کسی که با اطمینان بگوید :

دوستت دارد

وجهانی امید دردلت روشن شود

جوری شود

که همه ی عکسهای گذشته ات را

پاره کنی

وبا تبسمی جسورانه

بایستی دوباره عکس بگیری

وآنها را درآلبومت نگهداری

برای روزهای مبادا!

کسی که راه رفتنت جلوی او

غریزه هایت راتحریک کند

ویکبار دیگر نشان بدهد

تو یک زن کاملی

زنی آراسته به کمال

با وجاهت های هنرمندانه

با سری پرازشور شعر

وچشمانی که همه تن آشوبند

در مخیله ی عصرگاهیِ

  دلی مشغولی های مدام تنهایی

نیت کن!

چشمانت راببند

یکی را انتخاب کن

یا او را

یا …

باپرنده ذهنت آشتی کن

بگذار بال ببندد

و در خانه تکانی این بارَش

انتخابی درست داشته باشد

از مردی که

با دستهایش واژه می چیند

اهل مدرنیته است

لبخندهایش بوی سلام می دهد

ودل مشغولی های او تویی

مردی که دستهای نیاز تو را می فشارد

وبا عشق برای آنها سرتکان می دهد

وبرایت یک چمدان پر از پرواز می آورد

جسورانه است اگر

ازتو بخواهم

با چشمهایت تا صندلی مشایعتش کنی

به قهوه ای با شکر مهمانش کنی

وبعد قراری تازه بگذاری با او

و شورِ چشمهایش…

#علیرضا_ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: