آرامم‌کن…

به‌وعده‌ی دیداری‌

 بگذار ‌درمن

نفس بکشد‌مرزهای تنت

آیینه وار

من‌از روشنی‌واژهای بکر تو

درشب های تیره ‌ی جانکاه

کوزه ای لبالب از التماس محبت دارم

و از قداست کلام نافذت

آرامش می جویم

به پرده ی سازی

قنوتم را آرامش‌ببخش

ومکرر از عصیان ِ

پنجره های خیره گر رو به کوچه بگو

جایی که فراست قلبها

درتن‌های بی رمق، جان تزریق می کنند

وشعله ی شعف در سرخرگ خیابان

چشم ها را به میمهانی لب ها فرا می‌خواند

درمن‌چلچراغ شو

و این خشمِ کبوترانه را

ازمن دور کن

حالا که نیازمندآمده‌ام

بسان‌خورشید درمن بتاب

وبه سایه ‌ی مهربانت

به وعده‌ی دیداری

 آرامم کن …

#علیرضا-ناظمی

2

برچسب گذاری شده در: