یک روز
ساعتِ مچیات را دور دستم بستی
و من گفتم: “دیوانهای!”
نمیدانستی
قلبِ من
پیش از آنکه کفشهای کودکانهات
ردّی بر خاکِ حیاط بگذارد
نقشِ گامهایت را
با خالهای قرمزِ مادرزادی.
بر دیوارِ رگها کشیده بود
من
با صدایِ تپشِ نافِ مادرم
نامِ تو را
پیش از نخستین گریهام
در تاریکی ها
روی پردهی سونوگرافی نوشته بودم
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها