جاده ها لبریزند از مه
وتنهایی مثل خوره به جانم افتاده است
دلخورم از خودم
ازشعرهایی که
اگر بوی تو را ندهند
مشتی دانهی سیاه پاشیده برسنگ بیابانند
دوباره در وهم تنهایی
قدم زنان با گریه
درمی آمیزم باشعر
و مأنوس با سودای نگاهت
پناهنده می شوم
به لبالب حضورت
درانعکاس بی صدای
تصویر قشنگ تو
درآن لباس آبی فاخر
وشعرهایی که
بوی مهربانی تو را یدک می کشند
درطلیعه صبح های بی تکلف
این روزهای مه آلود
#علیرضا_ناظمی
نمایش دیدگاه ها