آرام آرام دوستم داشت بهشدت بامن مهربان شد وحالا من روزها وشبها به اوفکر می کنم او…
واژه هایت مرا می بوسند مبادا گفته باشی نامم را! شبیه آفتاب وآدم برفی که درقُلقُل زمستان…
هنوز هنوزهای زیادی درسر من راه می رود وفرصتهای بسیاری که گریبانگیر من وشعرمی شوند ولی من…
فقطتو مرا میفهمی درروزگاری که ساعتها مثل اسب سرکش شیهه کنان می تازند وزندگی روی خوشی نشان…
دلتنگی مرا تا تماشای چشمهایت پیش می برد به من نگاهی از عشق ببخش ودر بستر شبهایم…
دستهای زلالی دارم چشمهای ابرناکی وصدای من تُرد است وشبیه هیچکس نیست جز خودم ! روزها برایت…
صفحه 1 از 120
بعدي