اشک شوق بود با قابی از لبخند آمیخته به سیمایت من به تصاحب این چکامه برخواستم واژه ها شعر شدند و حالا سالهاست رد لبخندت در چهر سپیدهای غرق شادی من جا خوش کرده اند #علیرضا_ناظمی 0
صبح ها می آیی با کوله باری از مرهم تا اندوه از دلم بر داری دکمه های پیراهنم را بازکن تاقدری نفس بکشم در هوای دلتنگی #علیرضا_ناظمی 0
تو گندم درو میکنی من چشمهای تو را وچقدر دوست داشتنی ست این احساس لبریز لبخند طلایی گوشواره های تو طلایی خوشه های گندم وحظ نگاه من در دالانی که لبریز است از دوست داشتن های مدامت و واژه هایی که بودنت را شعر می…
کوزه های لبالب از آب شانه های صبر و دخترکان درد ، دخترکان داغ دختران آه، دخترکان اشک وحالا در دراز دامنی کلام ها چه کسی از سختی این گل های مرمرشک گل های شور واشک سخن می کند فردا در قیامت نیامده پاسخ ها…
شبیه ماهی های قرمز دور خودم می چرخم وسراغ تو را می گیرم هیچکس تا به حال به رفتار من ظنین نشده است همه می گویند : ماهی عید است آمده تا سفره های عید را زینت دهد غافل از اینکه به همه ی خانه…
سبزه ها بوی بهار می دهند نوروز در راه است ومن در ژرفای دوست داشتنت بد جور غرقم حالا که تا صبحِ رسیدنت چیزی نمانده بیا تا در من جوانه بزند دوباره فروردین… #علیرضا_ناظمی 0
مرا به اسارتی همیشگی می برد همای سعادت غارتگرانه ی گیسوان رها در باد تو تا خوشه چین خرمن اندیشه ی ابرو وباد ومه وخورشید وفلک باشم ودر سایه سار خیال نمکین تو پیوند بزنم آفتاب وماهتاب را به گُرده شب به تمنای وصال ……
هر چه باد هرچه دلتنگی هرچه پنجره سوسو می زنند در تقلای رسیدن به تو بگو از کدام سو به سویت روانه باشم حالا که هیچ ظرفی گنجایش این بی صبری مرا ندارد #علیرضا_ناظمی 1
در تماشایم دامگه گل ها را در حوالی تو تا به تاراج برند از ابریشمین گیسوانت رشته رشته نرمینه های احساس را به ترفندها پنجه از حسادت به دیوار می کوبم و از آتش خشم فریاد بر می کشم از جای به ناگهانی می جهم…
به تو قولی نمی دهم که نتوانم عملی کنم باید سر وعده ام بمانم همانطور که تو ماندی برای راز پوشی هم شده کمتر به من تلنگر بزن شبها برای عاشقانه ای در بزم مان میان من وماه بایست به روشنای ستاره ها خیره شو…