تو را درخواب دیدم لباسی از حریر به تن داشتی کوهی از غرور ، نجابتت را احاطه کرده بود دستانت شکوه بیکران سبزه زارها را نشانه گرفته بود انگشتری از زمرد به دستت گردنبندی زرین درگلو وگوشواره هایی از طلا طلاتر وچقدر آن هیبت زنانه…
نشسته ام روبروی پنجره هایی باز که جان مرا پیوند می دهند به حوالی چشمانت جایی آنسوتر از بیکرانه های انتظار ومن پرنده شدن را عاشقانه تجربه می کنم درهوای تو برای آغازین روزی که ما دو تن همه چیز را خوب تجربه خواهیم…
دومینوی زندگی شطرنج نگاه احساسی ما به هر چه هست به هرچه نیست راز اینکه تو شاعری راز اینکه من می نویسم بودن تو درکیلومترها دورتر دسترسی هایمان به واژه ها عمیق احساسی که داریم سطرهایی که تلاقی نگاهند درشعر واین فضای مجازی که بارور…
دل نگران نباش لابلای این هجمه انبوه درد راهی هست به سوی رهایی وخروج از این بن بست من باور دارم به خدایی که عشق را آفرید دلخون نباش پشت پرچین همه ی این ناملایمات دستانی ست که اجابت دعاهای تورا آمین گوست #علیرضا_ناظمی 2
هم آغوشیم با درد با رازهای تلخ زندگیمان وتلخی خاطره هایی که آه از نهادمان بلند می کرد دانه به دانه شبیه دانه های تلخ قهوه که هرکدام درتنهایی هم تلخ تلخند ما نیز زندگی را آغاز کردیم با احساس خوشبختی ونمی دانستیم شیرینی آن…
در پاگرد خیابان حوالی عصر می نشید رایحه ی عطر تو بر مشام من ومرا مجاب می کند به آمدنت می نشینم بر گرده گذرگاه تا از رد عبورت بقدر چکامه ای نفس برگیرم در دستانم دسته گل دلخواه توست آغوشی بیاور تا این هدیه…
از تو می نویسم وبرای چشمهای تو درست حالا که در پلک شب اسیر تقدیریم پیغامش را یاکریمی از پنجره نیمه باز آورد تا جانمان را به شعر به چند جلد کتاب به خاکستر آتشی که ققنوس از آن برمی خیزد پیوندی ابدی بزند در…
سینه سرخی آسمان و بدگمانی های من به رابطه ای که دلشوره هایش گونه هایم را می شوید من به درنگ عشق در کالبد تن واقفم وحسرت گنجشکی را دارم که تشنه جرعه ای مهربانی ست در پاییز زنگار گرفته وحالا در گذرگاه شهریور به…
من هنوز درهوای تو نفس می کشم مادرم دیشب به خوابم آمده بود دستهایت را حنا گذاشت برایت کِل کشید و پیشانی تو را بوسید دهان تو بوی عسل می داد کسی بلند گفت: تو برای چیدن گل رفته ای من هنوز منتطرم از راه…
سالهاست پوشینه پشمین به تن دوخته اند ما را به ساحل زندگی سالهاست دریا ما را با خود برده است وما غافلیم همه #علیرضا_ناظمی 1