وقتی چشمهایت لمس می کند چیزی را به تعدد ارزش می یابد ودر رگه های حیاتش خون…
رازکوچه بن بست
100 مقاله
یکسال دگر دوباره زمستان شد وفصل رنج های من دوباره آغاز شد بی حضور تو ارابه های…
بوی رنگ بوی اِشغال خانه توسط قلم موها بوی مهربانی های لبریز آفتاب تو شبهای بی درنگ…
پناهگاه چشمهایم آشیان نگاه اوست درست همین نزدیکی لابلای ابرناکی شعرها کمی آنسوتر از آبادی نسیم که…
نوروز چند صباحی دیگر از راه می رسد وتو که نیستی من بهاری نخواهم داشت #علیرضا_ناظمی 2
همیشه به زنهای عاشق فکر می کنم وغبطه می خورم به حالشان که شبیه پرنده بر شاخساران…
در بهارانه ی این زندگی زیبا حَظّی ، کرشمه ای وچقدر دوست داشتنی ست لبخندهای دلکش هر…
به من آرامش می دهی و با لبخند ملیحت پروانه ها را به خانه ام دعوت می…
پا به پای تو با گامهایی استوار زیر باران زیر چتر چه حس مشترکی غرور زنانه همیشگی…
این روزها حال شعرهایم خوب نیست دستهایم به نوشتن نمی رود ودر پرت ثانیه ها درگیرم با…