دستهایم را روی چشمهایت گذاشتم ودر سکوت فقط خندیدم دستهایم را لمس کردی وفریاد زدی آه زندگی…
رازکوچه بن بست
100 مقاله
به تماشا مشغولم از پشت قاب عینکم که شبانه روز تو را رصد می کند دردل این…
زندگی بوی گلهای تازه ای را می دهد که همین الان از گلفروشی سرخیابان به دست بوسی…
بین من و او فقط عشق جاری ست لبریز از سکوتی که نمی گذارد فریاد بزنیم عمیق…
کتابهایم را بغل می کنم آغوشم گرم می شود از اساطیری حضور تو چقدر نام تو در…
تو نور می تابی من دور تو می چرخم تو می چرخی من دور تو می گردم…
من تو را گم کرده ام حوالی کوهستان وقتی بهمن می ریخت از شانه های کوه و…
در هوای بیقرار تو کوک می کنم ساز مهربانی را حالا که همهمه ی آوای گامهایت گوش…
دستهای خالی مرا دستهای تو پرمی کند من تازیانه خورده ی روزگارم که اندک نفسی مانده دارم…
در پارک در قلمرو دپارتمان نگاه احساس خمودی می کند زنی با سرفه های کوتاه پیاپی ودرد…