به استقبال چشمانت در پنجراه ِ افق خواهم دوید تا برای هفتهی بعد ریزشِ انگشتانت بر پوستم…
ساکنطبقهدوم
زخمه های سه تارِ شکسته اتاقی خالی از صدا در هیبتِ سربازی که چکمه هایش رگبارِ تاریکی…
درخلوت خیال پلنگان چشم تو مدهوش وسرخوشم با خاطری خوش از تپش قلب کوچکت من باز از…
من هنوز به باورِ پَرِهای سپیدِ بادبادکها که هر صبح از چینِ پردهی خوابم میگریختند ایمان دارم……
جدال چشم های تو با پنجره خیزش مدام نگاه های من و غمسرودههایی که از گلوی زخمیِ…
دستهایم سمت چشمان تو بوسه می فرستند رؤیاهایم را روانه می کنم به خوابهای شبانه ات بگذار …
در ظلمتکدهی دلتنگیها که چشمهایتمثلبارانِ بیزمان می بارید به ماه پناه بردم مثل نورستارگان که بر چهرهی…
تو از دلتنگی نوشتی و من درخت بیبرگی شدم که آمالش را بادهای خزان…
شب، پناه گرفته در سکوت پا میگذارم به خوابهایت آنگاه که بر حاشیهی مبل برلاله ی گوش…
صدایت را میشنوم صدای تو خوب است من به باور گلهای سرخ ایمان دارم و به بق…