آراممکن… بهوعدهی دیداری بگذار درمن نفس بکشدمرزهای تنت آیینه وار مناز روشنیواژهای بکر تو درشب های تیره…
سیب از درخت میافتد
چه بهاری خواهد شد امسال رقص بارانی نگاه تو وچنگ انداختن واژه های آرامش در دستهای من…
گفتگوی نسیم مهرت با چشمهای من شروع شد درروشنای باغهایشعر کهدستهایمرا دستهایتگرفت شبیکه نیلوفر دست درآغوش تاک…
التماس چشمهایم مشایعت دستهایت و آمدنت بیواسطه سیام اردیبهشت… آنگاه که: “خنکای عاطفه” در “سرشت محبت” گره…
بلوغ عطشناک مهربانی تو نفسِ جادویی واژه هایت چشمهای تو که جلد آغوشم شد ودستهای تو که…
راه سبزِ رسیدن به تو با سیزده تابلوی شعر سپید با چشمان قشنگت که در مردمک آنها…
به پهنای چشم گریستم و درست راس ساعت بیستوچهار دستی در سایه روشن مهتاب شانهام را بوسید…
در ازدحام کوچه جهان از چشمم ریخت ومن که مسافری بودم با دستهای خالی نازِ دخترانهات، چون…
بوی پیچک های پیچیده در هوای خانه ناز طناز زنانه ی تو درعصرهای دلگشای حیاط رقصِ خرامان…
ابر را باورکردیم ودرذهن شیشه ای پنجره گل کاشتیم نخستینترانهها را باشوری دلانگیز به کالبد رابطه آوردیم…