خوابم برده است میان جنگلی هراسان و هولی که در دل دارم عمیق تر است از خواب…
سیصد وشصت و پنج
97 مقاله
قدم زدن در هوای تو را دوست دارم پاییزی لبریز از تو آذری ثانیه به ثانیه تو…
قدم زنان در حوالی تو چون پیچکی پیچیده در شاخساران وابستگی رد سرمای برف برگرده زمین صدای…
تبسم می کنی آفتاب طلوع می کند تبسم تو مانندِ نسیمی ست که همهمهی شهر را خاموش…
سخاوت دستهای تو یک دنیا مهربانی هدیه ی محبت ودنیایی از عاطفه که ارزانی داشتی به من…
شکارگاه چشمهایت دراز دامنی شعر من و آن حجم دلبرانه ی تار به تار ستاره وار خیابان…
با آغوش باز به استقبال من آمد مرا بغل کرد شبی از نیمه گذشته در فصل شروع…
آمدی و در شعرهایم شکوه حضورت غوغا کرد نوشتم : پرنده نوشتم :باغ نوشتم :بهار نوشتم :…
لبریز آهم لبریز درد و توهّمی عمیق در انگاره های این بی امان اشتیاق و این مزمن…
تنگ شبیه پیراهنم که حجم انبوه عشقت را درسینه بر نمی تابد من با تو جهانی از…