فریاد شب بر ریشههای عمیق ما که درخاکند هولی می اندازد تاریک ودر گرگ ومیش آفتاب نزده…
پنجره رؤیایی من
100 مقاله
چشم های های بسته من گلواژه های مهر تو و سایه سار وجودت تابیده بر من وه…
خیره به دستهای تو درآفتاب راه می روم ونمی فهمم علت اینکه می گریزی از طعم خوش…
تو خلاصه ی زمستانی سرد و دوست داشتنی پر بارش ،برفی برای چشمهایت اسفند دود باید کرد…
شبیهیم به هم مسافران قایقی دراوج اضطراب روان به سوی مقصدی پراز هراس که بانگاه آفتاب خیس…
شاهکار خلقت ؛تویی بانو با آن نگاه محزون دخترانه ات حوالی شامگاه چشمهایم و رد نگاه تو…
صدای زنگ در می آمد تو بودی همراه خودت بهار را آورده بودی صدای گنجشک های عاشق…
لابلای سطرهای کتاب جستجوگرم دستهایی را به امداد تا یارم باشد در سطرهای تنهایی ودر انزوای شعرهای…
درمقابل بوی قهوه ی تو سکوت جایز نیست ! باید تمام قد ا ی س ت ا…
من از شهر اجدادی شما خاطره ها دارم ودرسلول های تنم زنگ بیدار باش صبحگاهش هنوز آوای…