فاصله من میان من وتو به قدر همین قند ِ چایی است تو لبخند بزنی جهانم گُر…
پنجره رؤیایی من
100 مقاله
آفتاب از روشنای دشت می پیچد به شکوفه های درخت در عصری دلگیر همراه با نجوای سبز…
باران گلدان پنجره ورقص نفس های تو…
شعرها حرف می زنند این را مادرم می گفت ودر دهانم واژه می گذاشت تا به حرف…
هرشب به هوای سیب سرخی از دست تو آغوش می شود تمام آرزوهایم باورکن سیب بهانه بود…
به سوی من دستی دراز است همراه دسته گلی که آمیزش عقل ودل می کند ورکاب در…
چه می کنی با من به وقت ایستادن جلوی آینه پدیدار می کنی دنیایی از زیبایی هارا…
به تو فکر می کنم به طعم قهوه ی حرفهایت به خزیدن نگاهت در من در دنج…
پایی که مرا به کوچه می برد برشی از رفتن توست و قرص هایم نسخه ای ست…
سرشارم از تو و دوست داشتنت به تو که فکر می کنم نامت می شود ترانه ای…