برای بستن ESC را فشار دهید

0 59
3
علیرضا ناظمی

واژه هایت مرا می بوسند مبادا گفته باشی نامم را! شبیه آفتاب وآدم برفی که درقُلقُل زمستان درآغوش‌هم جان می دهند من‌هم بی خیال هرچه شعر بی خیال هرچه ترنم خیال قبل ازآنکه تو راببوسم دستهایت راشبیه‌شال گردن پناه شانه هایم می‌کنم ودر بستر سپید…

0 42
5
علیرضا ناظمی

هنوز هنوزهای زیادی درسر من راه می رود وفرصت‌های بسیاری که گریبانگیر من وشعرمی شوند ولی من بی‌خیال همه ی این اتفاق ها دل رابه‌وسوسه ی‌حضورتو می سپارم وغرقه درعصیان آرامش دلبخواهت پناهنده می شوم به جانپناه دستان تو حالا که کور سوی امیدی هست…

0 32
2
علیرضا ناظمی

فقط‌تو مرا می‌فهمی درروزگاری که ساعتها مثل اسب سرکش شیهه کنان می تازند وزندگی روی خوشی نشان نمی دهد تنها تو مرا می‌فهمی من از تنهایی‌حرفی نمی‌زنم چگونه وقتی تورا دارم می توانم ازبی کسی حرفی بزنم ‌واز اندوه واژه هایی ‌که‌برجانم حکمرانی می کند…

0 69
3
علیرضا ناظمی

دلتنگی مرا تا تماشای چشمهایت پیش می برد به من نگاهی از عشق ببخش ودر بستر شبهایم سیزده بار زاده شو بگذار من منِ متولد شده در سیزده نسل پیشتر  از ابری حوصله‌ی تو میوه‌ی عاطفه ‌بچینم دنیا جای‌قشنگی می شود وقتی ازمهتاب‌؛ سبزه‌ می‌روید…

0 72
3
علیرضا ناظمی

دستهای زلالی دارم چشمهای ابرناکی وصدای من تُرد است وشبیه هیچکس نیست  جز خودم ! روزها برایت شعر می‌نویسم شبها برایت حرف می زنم وآشیانه‌ی چشمهای تو چقدر مرا مجذوب خود می کند وقتی سوسوی‌حضورت‌ از پنجره ی نیم خیز شَرَق شَرَق می زند برگرده…

0 69
3
علیرضا ناظمی

دلخوشم‌به شعر به فکرکردن به تو  به‌همه‌ آن چيزهايی که مرایاد تو می اندازد ومن چه خوشبختم که وقتی شعر می گویم درخت‌لبخند می زند گلها آغوش وا می کنند پرنده ها بابالهایشان موسیقی می‌نوازند پنجره‌ها مَحرم می شود لابلای سطر های نوظهوری که ترجمان…