برای بستن ESC را فشار دهید

0 20
1
علیرضا ناظمی

آفتاب از روشنای دشت می پیچد به شکوفه های درخت در عصری دلگیر همراه با نجوای سبز ازجمعه نوشتن وقتی سوت وکور چشمانم می پالاید مزرعه را خانه باغ را وتو نیستی تا درمن تکثیر شود مهربانی هایت وشریان زندگی جاری شود در رگهای حیات…

0 9
1
علیرضا ناظمی

ازکوه صدایی بلند نمی شود آنچه هست پژواک صدای ماست رازِ جنگل را درخت می داند رازِ درخت را شاخه ها ورازِ شاخه ها را برگها وراز ِ برگها را پاییز من با گیاهان نسبت دارم درخت فامیل نزدیک من است وبا جنگل پیوندی عمیق…

0 9
1
علیرضا ناظمی

برای من نشانی ای از خودت بفرست عکسی،عطری،آرامشی و برای مرهم زخم های عمیق دلتنگی ام دستانت را درگلدانی بکار حواله کن بیاید به خانه ما من قول می دهم کوچه را چراغان کنم آذین ببندم وچشم انتظار  تا سر کوچه نه تا سر خیابان…

0 8
1
علیرضا ناظمی

دستهای تو بوی مهر می داد وچقدر کبوترانه بال گشودیم با آرامش خیالی   لبریز چکامه های شور تا لختی بیاساییم در آن آشیان مُحبّت وحالا سالهاست  از سفر باز می گردیم هر بار غوغا کنان  همنوای جار جاشوها تا درنگی داشته باشیم  در هوای…