چکامه های یادت خاطره انگیزند در آن لحظه ای که دست حوادث بهم رساند من را و تو را وفصل نوشدن آغاز شد در قصه ی مشترکی که نوشیدن برایمان رقم زد ما مشترکا دست به فنجان بردیم ما مشترکا تلخ نوشیدیم ما مشترکا لبخند…
تماس های از دست رفته ام فصلی از دلواپسی درچمدانم گذاشت این روزها منتظر زنگی هستم که بیدارم کند از این خواب زمستانی #علیرضا_ناظمی 2
حوصله شنیدنش را داری بیا تا از راز دلم با توبگویم تنها دلیل عاشق شدنم و تنها علت شاعر ماندنم اورا دوست دارم از سمت فاصله آمده بود لباسی راه راه به تن داشت به شعر دلبستگی داشت از تنهایی می ترسید وتنها دوستی که…
چهل سال چهل فرسخ چهل منزل آمدم با ایمانی سرشار با چشم های میشی ودفترچه شعری سپید به من نشانی درست بده اصفهان یا… بگذار گُل کند رُزهای قرمز وعطر اردیبهشت بپیچد در موهای تو بگذار من… در گندمزار عاشقانه هایت درو کنم خرمنی نور…
آفتاب از روشنای دشت می پیچد به شکوفه های درخت در عصری دلگیر همراه با نجوای سبز ازجمعه نوشتن وقتی سوت وکور چشمانم می پالاید مزرعه را خانه باغ را وتو نیستی تا درمن تکثیر شود مهربانی هایت وشریان زندگی جاری شود در رگهای حیات…
ازکوه صدایی بلند نمی شود آنچه هست پژواک صدای ماست رازِ جنگل را درخت می داند رازِ درخت را شاخه ها ورازِ شاخه ها را برگها وراز ِ برگها را پاییز من با گیاهان نسبت دارم درخت فامیل نزدیک من است وبا جنگل پیوندی عمیق…
