آتش عشق درونم را هیچ آبی سرد نمی کند مرا به جرعه آبی مهمان می کنند غافل از اینکه هرم این آتشین بیکرانه در من چندان زبانه می کشد که دریا هم ظرفیت خاموش کردنش را ندارد من سالهاست با این بی نهایت ِ دوست…
بهارم را رد گام های تو جاودانگی بخشید زمانی که درفصل درنگ در هیاهوها هوهوی باد زمستانی تلاشهایم برای رسیدن به بهار را به سُخره گرفته بود تا نوروز حسرت دلم باشد آمدنت ترنم مهر بود و لطافت قدمهایت ترجمان مهر وسخاوت وحالا سالهاست رد…
دستهای تو … کان سخاوتند و آرامش وجودی مرا سبب من به پروانگی دل خویش ایمان دارم وبه رازی که میان من وتوست واقفم بگذار از دستانت پرندگی برچینم به بالهایم شوق پرواز بده بگذار تا همیشه دنیا عاشقت بمانم #علیرضا_ناظمی 1
تو آمدی بی آنکه بفهمی درمن کارزار شعر شکل گرفت دلتنگی لباسی نو پوشید ودستهایم لکنت گرفتند شبیه شعر سپیدی زاده شدی در پناه شانه هایم گُر گرفت قلبم وحالا من ماندم ویک دنیا حسرت ودلتنگی عجیبی که تنها تو راز آن را می دانی……
موسیقی چشمهایش گیرا بود وهُرم نفس هایش را می شد درهوای کوچه حس کرد لباسهایش رایحه ی گلهای بهاری داشت لبخندش صمیمی بود وکمی غمناک آهسته می خندید وموهایش در مسیر باد رقص کنان ترانه خوان بودند شانه هایش می لرزید دستهایش عرق کرده بود…
و خدا تنهایی را آفرید … تا عاشق دلتنگ باشد …! #علیرضا_ناظمی 2