افسردگی رژه زنی ست درتنهایی که گام در برهوتی تهی از عشق می زند بی آنکه دلی به حالش بسوزد افسردگی انزوای زنی است در رنج در قهقرا وای کاش هیچ زنی تنها نبود… #علیرضا_ناظمی 1
در تنگنای حادثه ها برون جَسته از دل سنگ خارا وجودم تا تو را محکی دوباره بزند تمرد چشمهایم بی خیال تو نمی شوم به بودنت فکر می کنم هرچند مرا به بند کشند بَناهای ناسازگار و بَنّاهای ناسازگار #علیرضا_ناظمی 1
عطر بابونه رایحه ی یادت ودلتنگی حضور تو مرا همواره تا بیکرانه ی مهر به دلکش خاطراتم با تو به فصل خوش بودنت رهنمون می کند ومن تسلیم دربرابر قضا با ایمانی راسخ به تو پیوند می زنم عمیق خاطر خواهی ام را با تپش…
پنجره ای رو به نگاه شهر گلدانهایی با حالِ متعالی من لبخند تو و برکه ای لبریز از تماشات وقتی دیده به راه سر می اندازی چادر سفیدت را تا درمسیر آمدن من عطری از واژه های سرمست پیشکش نگاه ها کنی از حالم جویا…
دربغرنج ِ دقایق زمان ایستاده ام لبریزِ حوصله تا از بی گمان لحظه ها پنجره ای بگشایی به سمت حادثه تا گل بدهد حس آرامشت وخاطر من آسایش یابد دراین بحبوبه ی رنج #علیرضا_ناظمی 1
خیلی تنهایم شبیه زنی که هنوز نزاییده و دردها احاطه اش کرده اند در شبیخونی نابرابر #علیرضا_ناظمی 2