می پندارم دوست داشنت بود که مرا از تو دور کرد دورشدم دور دور تا در دور دست ها بایستم ومانند دماوند از تهران ِ زیبا تماشایت کنم #علیرضا_ناظمی 2
به اقبال بلند تو غبطه می خورم زنی شاعر با موهای بلند که در پیچ سرکوچه خانه دارد عاشق سکوت است آهنگ شاد گوش می کند سالهاست مطب هیچ دکتری نرفته گوشواره هایی از طلا دارد با لبخندی همیشگی زنی که مدتهاست با تبسم غمهایش…
به تو فکر می کنم به آخرین حرفی که زدی و آخرین حرفی که زدم به تکانش آخرین دست به لرزش پاهایم به خاکستری روزگاری که بعد ازآن فاجعه ی تلخ برایم رقم زدی به پرستوهای مهاجر درلباسم که چگونه سمت زاینده رود را نشانه…
می دوزم گلهای اشتیاق را خرامان خرامان برقاب پریشان دامنم تا التماس چشمهایم را در حسرت تماشایت نظاره گر شوی حالا که میان من وتو فاصله یک پنجره بیشتر نیست #علیرضا_ناظمی 2
دلم که می گیرد وچنگ می زند انگشتانم دلتنگی را با حس غرور همیشگی ام به مجازی سرکی می کشم از تو خبری نیست دلم را خوش می کنم به آخرین دیدار آخرین ملاقات آخرین باری که از دستانت هدیه گرفتم وهمراهش چشمهایم را…
در زنجره اشکبارانِ دلشوره های مدام بی گمانه های شور بی گمانه های آه بی گمانه های درد بی گمانه های سوز رها به داغ خویشتنم بی آنکه دستی پناه شانه ام باشد تا وارهم از دوری از این همهمه از این همه دلواپسی دلتنگی…