دور دستهای خیال نبض نشاط سور چشمهای تو درتماشای تک درخت حاشیه تپه منظره ی تماشایی شهر من وتو وسرود بیقرار شانه هایمان درسایه سار وجودی یک اتفاق گام به گام یکدیگر تن پوشی از حضور تو من وآرامشی عمیق که سهم ماست از زندگی…
مکاشفه ی من حوالی شامگاه در آنسوی این عرصه ی خاکی جایی دورتر از خیال آشفته ی من وتویی که دنیا دنیا تماشا را پیشکش نگاه شاعرانه من کردی به فرتوری خیال انگیز با بهره ای عمیق از حس قشنگت بودنت وآن وادی زیبای ایمن…
ماه درو می کنم در زلالی شوقی لبریز آه های حسرتبار از چشمهای تو ای مسافر مهتابیِ شبهای زنانه ی چشمهایم تا وارهدم جرس گام هایت به بانگی ،درنگی از صفحه بازِ یک کتاب شعر یک کتاب شور… #علیرضا_ناظمی 2
پرنده ها از قفس پریدند تعادل زمین به هم خورد وما باسنگ بالهایشان را آشفتیم خون، همیشه بهای آزادی ست #علیرضا_ناظمی 1
درتاریکی شب من هراسانم ازسیاهی ها از تنهایی مزمنی که به جانم افتاده قدم رنجه کن به یمن این شعرهای سپید بیا #علیرضا_ناظمی 1
آه بانوی قالی باف من که درکمرکش جاده زندگی کارت گره خورده به رشته های نخ دارقالی ودفتین وچه ماهرانه نقش می زنی تصاویر شاعرانه ات را همراه لحظه های لبریز دردت به قاب قالی تاپشت منظره چشم نواز گلها وطرح زیبای فرشت پنهان بماند…