شعرهایم بوی تورا می دهند قسمت من از اردیبهشت چرخ وفلک شهربازی شد گَردان شبیه ماه رقصان شبیه موج جاری شبیه رود عالی شبیه خواب وچشمهایم را که بازکردم توبودی و فرصتی که آغازش لبخند گل اناری توبود به وقت خاموشی ساعت دیواری اتاق من…
این روزها بلای جان من خنده های توست با یاد تماشای موهای تو در چرخش خندان خورشید سپیده درابریِ بارانِ بهاریِ اشتیاق که پنجره ی فرصت را می گشاید به روی آرزوهایم من با دستان تهی آمده ام وسبدی شعر چشمانی از هوس لبریز و…
خورشید که طلوع کند در هوای بی دلی ایام خواهم آمد از کوچ کوچه به کلبه تو سر خواهم زد آشیان خواهم گزید لب تر خواهم کرد بال خواهم گرفت شعر خواهم شد ودر ترجمان ساز کوک بهارانه ی وجودت مهربانی را لمس خواهم کرد…
دیشب تنها بودم… ازوقتی توباشب بخیر مرابدرقه کردی ومن به خواب نه! به رختخواب رفتم فانوسی دردست برای نوشتن از تو از تنهایی از دلتنگی سختی که این روزها بلای جان شعرهای من شده است دوام نمی آورم پنجره رابگشا فردا دوباره بیا خانه ی…
من تو را می فهمم آنچنان که دریا ؛ ماهی ها را آسمان ؛ ستاره ها را شعر ؛ واژه ها را و پاییز ؛ مرا شعر را باران را و دوست داشتنت را … #علیرضا_ناظمی 5
دلم که می گیرد قرارم را می گذارم برای گریهی روی شانه هایت به یاد آن دم که دستانت را —چون برگهای قرآن— میبوسیدم و میگذاشتم بر چشمانِ تشنهام —آه! چه شبهایی که… دلم که میگیرد خاطراتم را می دوزم به خلسهی خلوت تو به…
