توآهسته به من رسیدی وقتی تلاقی نگاه هایمان یکی بود وآفتاب سایه را تاشانه هایمان بالا آورده بود من هنوز آن شاعر سابقم که درشعرم از حرفهایم پا پس نمی کشم بگذار در چشم هایت اردو بزنم وهمینطور در دلت بشکن حصر تنهایی را بگذار…
از سکوتش می شود فهمید به اندازه ی من مردد است موانع بین من و او یکی دوتا نیستند وچه دوست داشتن عمیقی میان ما دست وپا می زند دستهای او شبیه دستهای من زیر سنگ است …! این را هیچکس نمی داند ! هیچکس…
دستهایم گل می چینند از پیراهن شب من طلوع صبح را در حنجره زمان جستجوگرم خوشه های محبت در دامان تو قد می کشند بگو چند فصل دیگر باید برای اقتدار ماه شانه سپر کنم تن پوش های جدید جشن های جدید و سر…
پنجره ها باز است من به سمت افق های دور در پروازم مغناطیس وجود تو هر روز فراخوان دارد در امتداد دستهایت چه حس روبه رشدی درجریان است پرده از سرشب برداشته جریده های روزنامه ها و ابلاغ های بیشماری که هر کدام مرا می…
قبض روح می شویم تا می رود این آینده موهوم بیاید رنگین کمانی از دردها پینه ی شانه هایمان می شود سرخ زندگی می کنیم پرپر می شویم و زاده شدنمان با درد سیراب می کند خانه ها را دلخوش به شعریم وهوای تازه ای…
بس کن بیا… وچتر بارانم باش … #علیرضا_ناظمی 1