برای بستن ESC را فشار دهید

0 119
3
علیرضا ناظمی

هنوز چشمهایم به آن نیمه بازِ آفاق است به مرزی که بیداری را با نوایِ صلحِ آیینه‌ها گره می‌زند. زنی با ردایی از نور در هیبت طلوع خنده‌هایش را به باد می‌سپارد و به آسمانهای بی‌قاب بال می‌گشاید به روی سار کوچکِ زمین آغوش می…

0 100
2
علیرضا ناظمی

ما ایستاده‌ایم بر لبه‌ی پرتگاهی از خاک تا ریتمِ خاموشِ قرنها را با فریادِ خویش بشکنیم و در هیاهویِ شکستنِ زنجیرِ رودها نسلی را که آفتاب سوخت به آغوشِ بارانی از جوانه بسپاریم زخمهایمان گُذرگاهِ درختان کهنسالِ این سرزمین است که از ریشه تا شاخه…

0 87
2
علیرضا ناظمی

امشب نمی‌دانم!   تو درکجای کوچه‌های این کهکشانی ؟ من از سنگینیِ نگاه‌هایِ سرگردان ستاره‌ها به تو می‌گویم فقط می‌دانم پرهایِ شوقت را باد همراهش می برد تا از جفای روزگار به ما با سینه‌هایی که از دکلمه هایت رنگ گرفته اند  سیمرغ سحر، آوازِ…

2 111
1
علیرضا ناظمی

پنجره‌های روبه‌کوچه را دستهای شوق تو گشود و جهانِ الفبا، با تلألوی نوکِ انگشتانت رنگِ التیام‌گرفت… و جوشید در قلبِ ابرهای اشتیاقت: فرصتهای مهربانی در شبِ سیاهِ واژهها سپید لبخند زدی چکامه‌ی چشمکِ چشمانت خانه های گِلیِ سوادِ ما را عطرِ آگاهی بخشید… گلهای گلدانِ…

0 106
1
علیرضا ناظمی

حجمِ انبوه بودنت  در جانِ من جاریست چون بیکرانه ی‌دریای پارس به آواز و بیان و چه تماشایی ست شبهنگام پرسه در مرز خواب و بیداری در جذر صبح تماشایت به تقلای‌بُرشی از نفسهای تو درهرصبح … حالا که من فرهادوار در بیستون مواج موهایت…

0 85
1
علیرضا ناظمی

دلتنگی و دیگر هیچ… دراسارت لباسهایم، دربُعد زمان فقط سایه‌ات، روی دیوارِ اتاقمان با هرباد که ازپنجره می گذرد،می‌لغزد خانه پرمی‌شود از عطرگلهای رازقی میز پرفکت دونفره ی مان و قاشقِ زرد استیل، کنارِ فنجانِ سردِ چای نبودنت را یادآور می شود و باز هربار…