سبزه ها بوی بهار می دهند نوروز در راه است ومن در ژرفای دوست داشتنت بد جور غرقم حالا که تا صبحِ رسیدنت چیزی نمانده بیا تا در من جوانه بزند دوباره فروردین… #علیرضا_ناظمی 0
مرا به اسارتی همیشگی می برد همای سعادت غارتگرانه ی گیسوان رها در باد تو تا خوشه چین خرمن اندیشه ی ابرو وباد ومه وخورشید وفلک باشم ودر سایه سار خیال نمکین تو پیوند بزنم آفتاب وماهتاب را به گُرده شب به تمنای وصال ……
هر چه باد هرچه دلتنگی هرچه پنجره سوسو می زنند در تقلای رسیدن به تو بگو از کدام سو به سویت روانه باشم حالا که هیچ ظرفی گنجایش این بی صبری مرا ندارد #علیرضا_ناظمی 1
در تماشایم دامگه گل ها را در حوالی تو تا به تاراج برند از ابریشمین گیسوانت رشته رشته نرمینه های احساس را به ترفندها پنجه از حسادت به دیوار می کوبم و از آتش خشم فریاد بر می کشم از جای به ناگهانی می جهم…
به تو قولی نمی دهم که نتوانم عملی کنم باید سر وعده ام بمانم همانطور که تو ماندی برای راز پوشی هم شده کمتر به من تلنگر بزن شبها برای عاشقانه ای در بزم مان میان من وماه بایست به روشنای ستاره ها خیره شو…
از تنهایی حرف نزن واز رفتن دستهایم تو را لمس می کنند چشمهایم تو را می پایند تو غمگینی می دانم وکمی پیشتر از آنکه گل هاشکوفه بدهند نا امیدانه بهار را می نگری اندکی صبر کن بهار تا پشت در خانه ی ما رسیده…