به انتظار سلام می کنم وقتی روزها و عصرها از پی هم روانه می شوند وتو غروب نشده از گَرد راه نمی رسی تا دستی به یاری این تن نحیف بلند کنی من هنوز چشم انتظارم وتو هنوز قول می دهی که بر می گردی…
آمده ای تا خوشحال باشم آمده ام تا طعم مسرت را بچشی این آخرین حرف نگاه های ما بود که رد وبدل شد در جشنی که نامش سالگرد آشنایی مان بود لبخند زدیم اشک ریختیم وبی دلیل قهقهه زدیم تو به من نگاه کردی وگفتی…
به آستانه در ،به آستانه راه دیده پهن کرده ام به ذوق دست گشوده ام به شوق لب نشانده ام به آه … منی که سالهاست به یمن فصل های آمدنت نذر شمع داشتم حالا چون پروانه بال می سوزم سینه سرخ می کنم تا…
دلخوشم به شانه های گرم تو ودستهایت که همچون حصاری مرا درخود جای داده است پس از سالها رنج بی کسی حالا با خیالی آسوده غنوده ام در آغوشی که سهم من بود از زندگی #علیرضا_ناظمی 3
دسته گل زیبای تو عصری دل انگیز عطر خوشبوی پیراهنت و ساعتی که با تو سر شد چه حس دلپذیری داشت من ،تو وعاشقانه ای لبریز محبت #علیرضا_ناظمی 3
دستهای تو دستهای من دستهای خدا بارش بی منتهای رحمت حق عاشقانه های مدام غزلی لبریز از سخن طراوت یک عمیق مملو از احساس و لبخندی که مرا و تو را رهنمون می کند به پارینه ای عشق پارینه ای دوست داشتن بیشتر ……