شب آبستن چشمهایم می شود وقتی در تکاپو ماه و انتظار را مرور می کنم #علیرضا_ناظمی 2
تبسم می کنی آفتاب طلوع می کند تبسم تو مانندِ نسیمی ست که همهمهی شهر را خاموش میکند و من به تو فکر می کنم که تو نفسِ بامدادانی انتخاب تو را بی مهابا پذیرفته ام آفتاب غروب می کند تبسم می کنی…
سخاوت دستهای تو یک دنیا مهربانی هدیه ی محبت ودنیایی از عاطفه که ارزانی داشتی به من همه اینها گل بندی زیبایی شد که چون تاج شاهانه بر سرم نهاد دستهای سخاوت تو #علیرضا_ناظمی 2
شکارگاه چشمهایت دراز دامنی شعر من و آن حجم دلبرانه ی تار به تار ستاره وار خیابان خیابان آرامش در تارِ آغوش شب همراه با رقص سرکش موج در اختتامیه ای به وقت بودنت #علیرضا_ناظمی 2
با آغوش باز به استقبال من آمد مرا بغل کرد شبی از نیمه گذشته در فصل شروع برگ ریزان من را ؛ با حجمی از عمیق یک دلتنگی به مهر پذیرفت وپاسخ سلام مرا با بوسه داد بدون اینکه بپرسد چند شنبه است ساعت چند…
آمدی و در شعرهایم شکوه حضورت غوغا کرد نوشتم : پرنده نوشتم :باغ نوشتم :بهار نوشتم : گل و تو در باغ ، بهار را جشن گرفتی به گل ها محبت کردی به پرنده آب دادی و دستهایت را سخاوتمندانه به لطافت ابرها گره زدی…