قدم زدن در هوای تو را دوست دارم پاییزی لبریز از تو آذری ثانیه به ثانیه تو ودرد عميقي که … جای خالی تو را هیچ چیز برایش پر نمی کند #علیرضا_ناظمی 4
قدم زنان در حوالی تو چون پیچکی پیچیده در شاخساران وابستگی رد سرمای برف برگرده زمین صدای گام های من وتو هرم نفسهایت آهی سوزناک از جبر زمانه همه شدند خاطره آن روز برفی #علیرضا_ناظمی 3
قسم به بغض بسته ی پنجره قسمبه مرکب ِقلم های شکسته به شُکوه لاله، شِکوه آلاله و زنبقهایی با نبضِ تُندِ بیقرار در آغوشِ گرمای خشمگین آفتاب که از طلوع تا غروب چشم به راه ابرِ نگاهت ماندهام تا رنگینکمانِ چشمانت را در چینِ لبخندِ…
با چشمانت به من لبخند زدی وکسی از من پرسید: راز این تبسم عاشقانه را #علیرضا_ناظمی 3
شب آبستن چشمهایم می شود وقتی در تکاپو ماه و انتظار را مرور می کنم #علیرضا_ناظمی 2
تبسم می کنی آفتاب طلوع می کند تبسم تو مانندِ نسیمی ست که همهمهی شهر را خاموش میکند و من به تو فکر می کنم که تو نفسِ بامدادانی انتخاب تو را بی مهابا پذیرفته ام آفتاب غروب می کند تبسم می کنی…
