شتابزده دستی به نوشتن می برم لطفا کمی صبرکن دهان بازِ مرا حرفهای نزدهی تو بستهاست گواه حرفم همین دیوانه گفتنهای توست جدی باش! جهان جای بلوا نیست چشمهایت را بچرخان به این سوی آینده وازآن سوی دیروز ،بیا بیرون دنیا بی حوصلهتر از آن…
اینرا به من بگو چگونه تو را تصور نکنم وقتی انگشتهایت موهایم را چنگ می زند و در بجبوحه ی فرضی مکالماتمان تو قشنگ جلویم ایستاده ای فارغ از هر تفکر عصر حجری وچقدر راحت تن به تن به جنگ با سرنوشت آمده ای تا…
مگر می شود برای تونَمُرد وقتی درکمرکش جاده درکوهستان درخیابان درخانه و همه جا از دوست داشتن تو سخن به میان است رجز خوانیلالههای صحرایی برای توست وشاعران واژه پردازان چشمان تواند دستان من تهی ست اما من هم با چشمانی پراز علاقه به سویت…
خیلی طولانی حرف نمی زنم وسعی می کنم وسط خاطره هایت مردی باشم که بتوانی رویش حساب کنی دغدغه هایت را به گوشش بخوانی با چشمهایش ابری احساست رابه اشتراک بگذاری وآرامشت را از واژه های کلامش بدزدی گرچه هوای روزگار بارانی ست وسیل غمها…
حرفهایت نگرانم میکند چیزهاییهستکهقابلگفتننیست! توسهممناز زندگی هستی ونمیدانمچرا همیشه درسکوتهایت ولولههاست جاییکه تو از رگگردن به من نزدیکتری همین دقایق امروزی ست واین واپسین روزهای شعر که ما درآن زندگی میکنیم ای کاش می توانستم شعرهایم را به رنگ آبی دلخواه تو می کردم نقشی…
داشتنت احساس خوب شادی ست حالا که دستهایت را زیر سَرم دارم ودوست داشتنت خصوصی ترین تصمیم زندگی ست سالها مشروط زیسته ام برای اینکه بتوانم در حجم انبوه فاصله ها همدمی داشته باشم از جنس عشق شورشگر چون زمان آرام چون سکوت وسرشار از…