لابلای شاخه های گل تصویر ماهتابی تو چه درخششی دارد اصلا تو آمده ای که جهانم را متغیر کنی لبخند آورده ای تا آرام باشم مهر آورده ای تا قلبم را تسخیر کنی از ژرفای جان دوست تر دارم این بی بدیل محبتت را همین…
واژه واژه بردیای جانی تبلور نقوش مهربان تو تمثیل آفتاب آفتاب نور است صور اسرافیل چشمانت هگمتانه و من در دیبای روز شمار بارانی آرامشت چه بی اندازه خوشبختم … #علیرضا_ناظمی 2
لبخندهای تو از پشت پنجره به من چشمک می زند قصد رفتن داشتم برمی گردم با کوله باری ازخستگی ها چشم به دست تو دارم ودیده به لبهایت تا به شوق، وارهیدن را از داغ غمها نشانم دهی به من یاد بده ریشه کن کردن…
سرگردانم در باور عشقی عمیق واین روزها نمی دانم چرا قطار شعر من به مقصد نمی رسد #علیرضا_ناظمی 2
درتیر رس نگاه های پیوست شده به قاب پرده ها جا مانده غوغای مهربانی آغوش زنی گره خورده به دستانی زمخت که به حسرت ، هیچ امیدی به این مراوده ی جبری ندارد نه تحمل ایستادنی نه پای رفتن نه دل متارکه تنها سهم…
تب تند عجیبی ست شرجی بغض آلوده اشک زنی کنار پنجره بی آنکه بداند کائنات از غم او در همهمه زنجره های درد را فریاد دارد به قصد رویش دعایی واستجابت استغاثه هایی که سالهاست هرشب مسافر آسمانند… #علیرضا_ناظمی 2