فنجان چایی من وتنهایی وقولهایی که به هم داده بودیم به همدیگر فکر کنیم وبه آینده درخشاني که از آن ماست وحالا من مانده ام و تنهایی و فنجان چایی #علیرضا_ناظمی 2
دویدی میان خاطراتم وکل کشید بهار منزل به منزل درشعرهای سپیدم مادرم می گفت : به او بگو بگذار پرنده دستانت را ببوسد وحالا زمان آن فرا رسیده چشمهایت را از سیاره های سورچران آسمان برگردانی به سمت لالایی پنجره های باز خانه بگذار کبوتر…
شاهد چشم های بارانی اش بودم با دیدگانی سرخ از انتهای کوچه درد می آمد ومن برایش دعا می کردم ودعوتش می کردم به شکیبایی پاهایش لرزان بود ودستهایش مملو از مهربانی به رویم لبخند زد می دانستم مثل قبل تحمل می کند این دردهای…
برف های یک ریز می کوبد برشانه های ناتوان من قافله ی خستگی را از فصل وَهم سبز بیرون بیا که بهارخانه خانه ی ما با تو تماشایی ست #علیرضا_ناظمی 2
پاییز را به خانه ما وجود تو ارمغان آورد برگ ریزانی که نوید بهار را دارد.. ورنگ آمیزی قشنگی که رنگین کمانی تماشا شد درآن حیاط قدیمی با خاطراتی شیرین ودور #علیرضا_ناظمی 2
هوای شرجی حوالی تو خط به خطِ خاطره های ِ دلخوشِ در کنار تو همه بوی بهار می دهند بوی تازگی بوی طراوت بوی پرندگی من این احساس به تو نزدیک بودن را سالهاست دارم نزدیک ِنزدیک به اندازه ی فاصله ی کوتاه بین دو…